Thursday, October 29, 2009

پایان و آغاز



بازم همون جملهء کلیشه : "دو ماه آموزشی با همه خوبی و بدیاش تموم شد و خاطره و تجربه هاش که میمونه." این حرف 100% هم درست باشه دیگه خیلی بی مزه شده. قبل از دوره همین جمله رو با زمان آینده میگن : "این دو ماه هم تموم میشه و خاطره و تجربه اش که میمونه." این تموم میشه اون شروع میشه و تازه گاهی این تموم نشده اون شروع میشه. قسمت بدش هم همینه که همیشه حرف از تهشه نه وسطش، یعنی اینکه چه جوری اون اول میشه آخره که تو یاد میمونه و خوشحالی تموم شدنش زود عادی میشه. اگه بچه های این دوران خوب تو ذهن میمونه و عکساش عزیزه واسه اینه که اونا خوب حس کردن همه چیز رو.

Sunday, November 16, 2008

نم


پشت پنجره، روی شیشه، صدای قطرات است و داخل بوی نم. انگاری می گویند شکاف باریک برای ورود بسمان است. آخر چطور بسشان است. وقتی روی زمین به این بزرگی نمی توان زندگی کرد و گاهی از دری عظیم نمی شود تو رفت، از شکاف باریک مگر می شود رد شد.


Bully


اتاق تازه یه کم گرم شده. رادیاتور بازه و کامپیوتر روشن. کامپیوتره گرماش با سه چهارتا فن از رادیاتوره گاهی بیشتره. مخصوصا موقع بازی که صدای نفس نفسش میزنه. یه بار بابا که از دم کنتور رد میشد اینقدر تند میچرخیده که ترسیده بود و اومد دنبال برق خوره میگشت، یا من یا کامپیوتر چه فرقی داره.

داشتم Bully: Scholarship بازی می کردم که باز ارور داد و پرید بیرون، قبل از این که ران کنم دوباره؛ یه سر رفتم نت، یه لیست از بازیهایی که فرهنگ و ارشاد تازه ممنوع کرده زده بودن، اینم توش بود. شاید چون بازی بانمکیه. یکی از بچه شرای مدرسه وسیله یکی دیگه رو گرفته بود و بهش نمی داد و تو کمد رخکن سالن ورزشش گذاشته بود. طرف دست به دامن من شد که پس بگیر واست جبران می کنم و این حرفا. رفتم تو راه از یکی از بچه ها یه بشر که توش یه مایع سبز رنگ که بو گند می داد خریدم و رفتم تو رخکن. خالی بود، قایم شدم تا ناظم اومد نیگا انداخت و رفت. تا ناظمه بره جاهای دیگه رو وارسی کنه و برگرده قفل کمد رو با جون کندن باز کردم و وسیله طرف رو برداشتم و شیشه رو جاساز کردم و پشت کمد قایم شدم جوری که دید داشته باشم. یارو اومد تو رخکن تا در کمدشو باز کرد سرشو برد جلو بو گند مایع زد تو صورتش و حالش بد شد و رفت پای توالت نشست به عق زدن. مرحله بدش با بچه ها رفتیم حال چندتا سال بالایی رو گرفتیم یا شب هالوین بچه ها رو خوشحال کردم یا یه چیز دیگه یادم نیست.


Friday, April 25, 2008

گم كرده


نشستن و دیدن کسی که با نوک خودکار زیر پوستش دنبال چیزی که گم کرده میگرده اصلا کار جذابی نیست. میگن آدما که سنشون بیشتر میشه یه تیکه از خودشون که خیلی دوسش دارنو یه جایی تو یه روزه مثه همیشه گم میکنن وسط همون جایی که میرن و میخندن و حرف میزنن و زندگی میکنن. پیدا کردنش یکم سخت اما برگردوندنش خیلی سخته، گاهی به قیمت یه دنیا. چه خوب كه دادن دنيا كار سختي نيست، فقط
تا هميشه
گاهي ميشه
كه انگار نفسا
اون وسطا
توي گلو
گير ميكنه

ميگن
اين رسمشه.