Tuesday, March 11, 2008

جايي كه جايت نيست


مي نشيني روي پله هاي سرد كه هنوز كمي از سرماي فصل را در خود نگه داشته است و گذران لحظه هاي ناخوشايند همين ديروزت را به ياد ميآوري. انگار ميخواهي باز تكرار كني همه آن بيهودگيها را. ليوان كاغذي چايي را ميان دستانت مي چرخواني و با داغيش بازي ميكني، لبت را نزديكش ميكني، هنوز نمي تواني بخوري، بويش ميكني، حتي عطر خوش چايي هم گم شده و آن تلخي لذت بخش نيست. جايي كه جايت نيست هيچ وقت نيست، هيچ چيزش نيست. نگو جاي بدي است، بگو من وصله اش نيستم. باور نمي كني، پس آن پسر ساده چگونه با حرف نچسبش مي تواند راحت لبخندت را بخشكاند و پشت به آفتاب ظهر راه بيفتي كه شايد آنجا كه تنهايي هست همه چيزت گرم باشد. هرجا باشي اين اميد چه باشد چه نباشد راهنمايت است بسوي ديگر حتي اگر اسمش فرار باشد.


Friday, March 7, 2008

سياهه 2



ياد فردا افتادم كه هميشه ميرفتم كلاس و اين هفته جلسه آخر بود। فردا خونم و درس ميخونم. از لاي مجله بازي كاغذ سفيدي رو كه آدمكم روش بود دراوردم و خيره شدم بهش. مثه اينكه حيوونكي ناراحت بود ، يا دلش گرفته بود، نمي دونم. بخودم گفتم واسش يه دهن بكشم. از تو جا مداديه روي ميز كه پر از ماژيك سي‌دي و خودكار و روان نويس بود اون يه مدادي رو كه بود پيدا كردم و درش اوردم. جالب نوكش شكسته بود، بازم مداد امتحان، مداد آزمون دوتا قبلم بود، روز آزمون دوتا مداد برده بودم، يكي كه نزديكم نشسته بود مداد نداشت، پرسيد مداد اضافي داري، يكي رو دادم بهش، امتحان كه شروع شد اومدم اولي رو بزنم نوك مداد لق زد، گرفتم كشيدمش در اومد، خندم گرفته بود، ديدم بخوام به فلسفهء قرض دادن و عين خر تو گل موندن فكر كنم امتحان تموم شده، با اتودي كه داشتم حل كردم و گزينه زدم. حالا باز اين مداد بي نوك، اتود هم دم دست نبود. بيخيال اون دهن و گوش و چشم شدم، همين طوري بهتره، زبون اون همين خطاي سياه روي صفحه سفيده، كه منم بلدم. دوتا دستام رو انداختم رو ميز و چونه ام رو گذاشتم پشت دستم و سرم بردم نزديك كه بفهممش.