Monday, October 29, 2007

گرماي پاييزي



در كوچه هاي از ابتدا آشنا

بعد از ترافيك پر ابهت

ميان سكوت و تاريكي محض

كنار درختان سبك شده

روي برگهاي خوش صدا

با چشمان و حواسي كه

مات نوشته هاي ريز و براق است

زمان اتمام رنگارنگي و

رسيدن به اوج هماهنگي است.

ندايي ميگوييد

دل شكرك خواهد زد

نگاه شيطنت ميكند

نفس عميق ميشود،

و نجوايي آرام ميخواهد

امشب هر شب باشد.


Friday, October 19, 2007

تاريكي سرمه اي رنگ


انتظار ندارم

كه بتوان خوابها را انتخاب كرد

اما خوب بود

كه ميشد بعضي را نديد

يا كم

آن وسطها چشمان را

مانند قبل از خواب بست

و همه جا را سرمه اي كرد.

ديوانهء خيال بافي شيرين

ميان اين عمق سرمه اي

با دانه دانه هاي زرشكي هستم.