Sunday, November 16, 2008

نم


پشت پنجره، روی شیشه، صدای قطرات است و داخل بوی نم. انگاری می گویند شکاف باریک برای ورود بسمان است. آخر چطور بسشان است. وقتی روی زمین به این بزرگی نمی توان زندگی کرد و گاهی از دری عظیم نمی شود تو رفت، از شکاف باریک مگر می شود رد شد.


3 comments:

Anonymous said...

بيام هلت بدم بري تو؟

Unknown said...

در هشتمین جلسه داستانخوانی سرای اهل قلم، سه داستان کوتاه کوتاه نوشته محمدرضا موذن زاده نقد و بررسی خواهد شد.

زمان: دوشنبه 23 دی ماه ساعت پانزده و سی دقیقه

مکان: سرای اهل قلم

فلسطین جنوبی. کوچه خواجه نصیر. پلاک 10

تلفن: 66966156


اتوماتیک

ساعت هفت و پنجاه و نه دقیقه صبح و او هنوز خواب بود. وقتی پنج و نه جای خود را به دو صفر انگلیسی دادند، تلفن همراه اش از روی تقویم، با خواندن تعدادی صفر و یک فهمید که امروز تولد نفر هشتاد و نهم در لیست Contact ها است.

به صورت اتوماتیک از همان لیست، نام او را Load کرد و صفر و یک هایش را در ابتدای صفر و یک های کد شده ی جمله ی « جان، تولدت را از عمق وجودم تبریک می گویم. دوست دار تو» اضافه کرد.

یک پیام اتوماتیک فرستاد. و بعد، آن را از sendbox پاک کرد.


***

ساعت هشت و سه دقیقه صبح و او هنوز خواب بود. تلفن همراه اش طوری تنظیم شده بود تا پیام شماره نوزده ذخیره شده در حافظه را Load کند و در جواب تمام پیام هایی که شامل حداقل یکی از کلمات تولد، ولادت، میلاد و Birthday هستند بفرستد.
« soheilجان، واقعا ذوق زده شدم که تولدم یادت بود. مرسی»
پیام فرستاده شد و به صورت اتوماتیک پاک شد.

Anonymous said...

کجایی رفیق؟ 6 ماهه چیزی نمی نویسی