چشمانم سنگين است
آنقدر كه انگار چراغ سو سو ميزند.
ولي با پشتكار ميخواهم بنويسم
كه شايد چاره اين كرختيست
ميخواهم بنويسم اما
آخرش چيزي از آب در ميايد بي ربط
به من و همه چيز
خواب آلودم
وهم است شايد
اما گويي دنيا يك خواب است
گاهي رويا گاهي كابوس
ولي هرچه هست
لحاف هزار تكيه زمستاني اش بوي گند كهنگي ميدهد.
چرا امشب خبري از بيخوابي نيست.
نوازشم كن و بخوابانم
خستگي اين تن نيازش است
وقتي بيدار شدم همه چيز خوب است
خشكي دستان و ماتي نگاه حتي.
No comments:
Post a Comment